۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

خری که بوی اسب می داد!



همه دوستش داشتند… از بس که مودب بود! نه جفتک بی موقع می انداخت و نه بی دلیل عر عر می کرد. یعنی اصلا بلد نبود عرعر کند یا جفتک بیاندازد. حتا حرف هم نمی زد. صبح از همه زودتر بیدار می شد سهمیه یونجه ی همه را تمیز می کرد که مبادا درون آن سنگ باشد و دندان کسی درد بگیرد بعدش تا همه به خودشان بجنبند و چند تا “عریازه” بکشند رفته بود جلوی در خانه ی اربابی و منتظر بود که ارباب بیاید و کمی کتکش بزند و عصبانیتش کم شود تا دیگر خرها در امان باشند. شاید به همین دلیل هم بود که همه دوستش داشتند. ارباب هم فقط از او توقع داشت بیشتر کار کند اما او خوشحال بود چون می دانست بدون او ارباب نمی تواند از پس آن همه کار بر بیاید. اشتباه هم نمی کرد دفعه ی قبل که سرما خورده بود و یک روز نتوانسته بود کار کند همه ی کارها خوابیده بود. به خاطر مریضی اش هم از ارباب کتک خورده بود و هم از بقیه خرها… اما صدایش در نیامده بود زیرا به خوبی فهمیده بود که همه به او وابسته هستند و بدون او کاری پیش نمی رود. یک جور غرور خرانه بر او مستولی بود که بر اساس آن خود را رییس و در عین حال مدافع دیگر خران می دانست!
اما یک روز زندگی او دگرگون شد: صاحبش پهن بقیه الاغ ها را ریخته بود توی جوال و پشت او گذاشته بود که پای درخت ها بریزد ولی ناگهان ناپدید شده بود و او مانده بود و آن همه پهن! حوصله اش سر رفته بود… دوست داشت برود و به بقیه خرها کمک کند ولی چاره ای نداشت. تا وقتی کار می کرد گرما و سرما را نمی فهمید ولی وقتی بیکار بود هم سرما او را آزار می داد و هم گرما… آن روز نوبت گرما بود. داشت فکر می کرد اگر به سایه درختان پناه ببرد صاحبش عصبانی می شود یا نه که مگس ها هجوم آوردند. سعی کرد با دمش آنها را بتاراند ولی فایده ای نداشت. لحظه به لحظه بر تعداد مگس ها افزوده می شد. بیشتر آنها را روی جوال پهن می نشستند ولی آنهایی که سمج تر بودن یا توی چشمش می رفتند یا توی دماغش. کمی تحمل کرد ولی تحمل یک خر هم حدی دارد! تکانی به خودش داد و جوال پهن را روی زمین انداخت و شروع به دویدن کرد.
کنار چشمه که رسید ایستاد تا هم نفسی تازه کند و هم آبی بنوشد. می دانست دوباره کتک خواهد خورد که چرا جوال پهن  را روی زمین انداخته است اما می دانست اگر آن کار را هم نمی کرد صاحبش بهانه ی دیگری برای زدن او پیدا می کرد. از طرف دیگر به کتک خوردن عادت کرده بود و دیگر دردش نمی آمد! شنید یک نفر می گوید:” اسب عزیز کنار می روی که من هم بتوانم آب بنوشم؟” با عصبانیت به موجودی که او را اسب خوانده بود نگاه کرد… یک سگ کور بود! حدس زد باید همان سگ کوره دروغگو باشد که همه از او نفرت دارند. گفت:” من خر هستم نه اسب… اگر کور نبودی به خاطر این اهانت بهت جفتک می انداختم.” سگ کوره گفت: اگر خر هستی پس چرا بوی اسب می دهی؟!”  گفت:” بار پهن پشتم بوده لابد قاطی پهن ها، پهن اسب هم بوده… نمی شد نگی… حالم از اسب ها به هم می خوره با اون شاخ های دراز و شکم گنده شان… اون وقت پهن اونا رو رو پشت من گذاشتن!” سگ کوره کمی جلو آمد و او را بویید: رفیق… اشتباه نکرده ام… درست است که کور هستم ولی تو بوی اسب می دهی… در ضمن اسب ها شکم گنده و شاخ ندارند… اونی که تو میگی گاوه!” تازه فهمید چرا او نام او را سگ کوره ی دروغگو گذاشته اند… خواست کمی سر به سر سگ کوره بگذارد که بچه های اربابش سر رسیدند و با سنگ دنبال سگ کردند. یکی از سنگ ها به او هم خورد ولی دردش نیامد. سگ در حالی که داشت فرار می کرد گفت:” دست کم توی آب به خودت نگاه کن و ببین شبیه بقیه خرها هستی یا نه.” ناخود آگاه به آب نگاهی انداخت ولی آب داشت تکان می خورد و تنها چیزی که او دید یک خر مثل بقیه خرها بود فقط رنگش با بقیه خرها فرق داشت که می دانست چون مادرش به ارباب جفتک انداخته خدا او را این رنگ مسخره  آفریده که درس عبرتی برای دیگر خرها باشد!
وقت رفتن بود. سلانه سلانه به راه افتاد و در حالی که در دل به سگ کوره می خندید به سوی دیگر خرها رفت که با گفتن آنچه اتفاق افتاده است آنها را نیز بخنداند. به پل که رسید دید بچه های ارباب دارند تلاش می کنند چیزی را به درون رودخانه بیاندازند… یک جوال بود و چیزی درون آن تکان می خورد. نخست اهمیتی نداد ولی وفتی صدای پارس سگ را شنید گوش هایش تیز شد. دلش برای سگ کوره که شنیده بود مرغ می دزدد سوخت ولی کاری از دست او بر نمی آمد. به خودش گفت:  شاید هم زنده بمونه…
وقتی ماجرا را برای بقیه خرها تعریف کرد توقع داشت آنها هم بخندند ولی نفهمید چرا ناگهان همه به سوی او هجوم آوردند و او را زیر ضربات جفتک های شان گرفتند. کم کم داشت دردش می آمد… به ناچار او هم چند جفتک انداخت که آنها را از خود دور کند ولی بی فایده بود. گفت:” دست کم بگین که چرا می زنین!” یکی گفت:” تو می خوای بگی که از ما بهتری؟ تو می خوای بگی رییس ما هستی؟!” گفت:” نه… من هم یه خرم مثل شما… از شما بیشتر کار می کنم… از شما بیشتر کتک می خورم… آخه مگه من شاخ دارم که بخوام بگم اسب هستم. من به خر بودن خودم افتخار می کنم چرا باید بخوام چیز دیگه ای باشم… من همه ی شما رو دوست دارم چرا باید بخوام رییس شما باشم؟!”
حرف هایش فایده ای نداشت… روی زمین افتاده بود و کم کم داشت زیر ضربه ها از حال می رفت… دهانش را باز کرد تا برای اولین بار در عمرش عرعری کند. امید داشت با شنیدن عرعرش دل آنها به حال او بسوزد و رهایش کنند… دهانش را باز کرد اما صدایی که از دهانش بیرون آمد چیزی نبود جز یک شیهه ی نا تمام… سم یک خر جمجمه او را خرد کرد.
هیچ کس جز خودش نمی داند که آیا در آخرین لحظه فهمید که یک اسب بوده است یا این که همچون چیزی که تمام عمر بود مرد: یک خر… خری که بوی اسب می داد!
                                                                                                                             آرتاهرمس

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

روز کارگر و معلم سبز



دست هایتان را به فریاد مشت کنید

همین دست های پینه بسته را

که رویشگاه هزاران جوانه خواهد شد

درد ها را هنگام رستن است

سفره های تهی را آشکار کنید

بنمایید بازوان پر زورتان

بگذارید بدانند اینچنین اند ایرانیان

که تفنگ را خاموشی جواب نیست

که اینجا داس هایند که عصیان میکنند
پ.ن 11و 12 اردیبهشت ماه به مناسبت روز کارگر و معلم بار دیگر ایران را سبز خواهیم کرد استوار تر از همیشه در کنار کارگران و همه ی اقشار رنج دیده که در این 30 سال با سوء استفاده از باور های دینیشان سفره شان را تهی کردند وعده ی ما 11 اردیبهشت روز کارگر سبز ساعت 10 صبح مقابل وزارت کار (خیابان آزادی)
 زمان اندک است رسانه شمایید جهان را بار دیگر بیدار کنید
                                                                                                                    منبع: نیرنگستان

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

بابا نان نداد



بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انارو سیب و نان را می نویسد
حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست
هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید
این انتظار خیسمان پایان ندارد
ای برادر گوش کن نقطه سر خط
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد

                                                                                                    منبع : ؟

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

تولد همسر مهربانم( اول بهار)

بوی عیدی...

بوی عیدی بوی توت بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی‌ دودی وسط سفره‌ء نو
بوی یاس جانماز ترمه‌ی مادربزرگ

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ء عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ء لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی مو در می‌کنم

فکر قاشق زدن یه دختر چادرسیا
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت‌شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک شده لای کتاب

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستونو سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم


                                                                                     شهریار قنبری

۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

تاریخچه "نوروز" از دوره باستان تا امروز


نوروز، از جشن‌های باستانی ایرانیان است. در زمانهای کهن، جشن نوروز در نخستین روز فروردین (معمولاً مطابق با ۲۱ مارس) آغاز می‏شد، ولی مشخص نیست که چند روز طول می‏کشیده ‏است.
مطابق برخی از اسناد، جشن عمومی نوروز تا پنجمین روز فروردین برپا می‏شد، و جشن خاص نوروز تا آخر ماه ادامه داشت.
شاید بتوان گفت، طی پنج روز اول فروردین جشن نوروز جنبه ملی و عمومی داشت، در حالیکه طی باقیمانده ماه، هنگامی‏که پادشاهان مردم عادی را به دربار می‏پذیرفتند جنبه خصوصی و سلطنتی می یافت .

تاریخچه
جشن نوروز از آیین‌های باستانی و ملی ایرانیان می‌باشد. اگرچه مطالبی کلی در تعداد اندکی از کتابهای نوشته شده در روزگار ساسانیان درباره جشن نوروز وجود دارد.
با استناد بر نوشته‌های بابلیها، شاهان هخامنشی در طول جشن نوروز در ایوان کاخ خود نشسته و نمایندگانی را از استان‌های گوناکون که پیشکش‌هایی نفیس همراه خود برای شاهان آورده بودند می‌پذیرفتند. گفته شده که داریوش کبیر، یکی از شاهان هخامنشی (۴۲۱ - ۴۸۶)، در آغاز هر سال از پرستشگاه بأل مردوک، که از خدایان بزرگ بابلیان بود دیدن می‌کرد.
همچنین پارتیان و ساسانیان همه ساله نوروز را را با برپایی مراسم و تشریفات خاصی جشن می‌گرفتند. صبح نوروز شاه جامه ویژه خود را پوشیده و به تنهایی وارد کاخ می‌شد. سپس کسی که به خوشقدمی شناخته شده بود وارد می‌شد. و سپس والامقام‌ترین موبد در حالی که همراه خود فنجان، حلقه و سکه‌هایی همه از جنس زر، شمشیر، تیر و کمان، قلم، مرکب و گل داشت در حین زمزمه دعا وارد کاخ می‌شد. پس از موبد بزرگ ماموران حکومت در صفی منظم وارد کاخ شده و هدایای خود را تقدیم شاه می‌کردند. شاه پیشکش‌های نفیس را به خزانه فرستاده و باقی هدایا را میان حاضران پخش می‌کرد. ۲۵ روز مانده به نوروز، دوازده ستون با آجرهای گلی در محوطه کاخ برپا شده، و دوازده نوع دانه گیاه مختلف بر بالای هریک از آنها کاشته می‌شد. در روز ششم نوروز، گیاهان تازه روییده شده بر بالای ستونها را برداشته و آنها را کف کاخ می‌پاشیدند و تا روز ۱۶ فروردین که به آن روز مهر می‌گفتند، آنها را برنمی داشتند.
جشن‌هایی که از آن روزگار به یادگار مانده، هیچ یک به طول و تفصیل نوروز نیست. نوروز جشنی است که یک جشن کوچک‌تر (چهارشنبه سوری) به پیشواز آن می‌آید و جشنی دیگر (سیزده به در) به بدرقه آن. و نماد آن انداختن سفره هفت سین است.
نوروز در گذشته دارای آداب چندی بوده‌است که امروز تنها برخی از آنها برجای مانده و پاره‌ای در دگرگشت‌های زمانه از بین رفته‌اند. از رسم‌های بجا مانده یکی راه افتادن حاجی فیروز است.

نوروز در آیات و روایات
در کتاب بحارالانوار علامه مجلسی درباره نوروز روایات متعددی وجود دارد، در جلد ‪ ۵۹‬بیش از ‪ ۴۵‬صفحه به نقل از امام صادق نقل شده‌است که به معلی بن خنیس فرمودند:ای معلی! همانا نوروز روزی است که پروردگار جهان از بندگانش پیمان گرفت که او را پرستش کنند، به او شرک نورزند و به پیامبران و امامان ایمان بیاورند، نوروز اولین روزی است که خورشید در آن طلوع کرد و بادهای ناگهانی وزیدن گرفت و ستاره زمین در چنین روزی ایجاد شد، روزی است که علی(ع) در نهروان پیروز شد و گلهای زمین در آن روز خلق شد، در چنین روزی کشتی نوح بر کوه جودی نشست، همان روزی که جبرئیل بر پیامبر نازل شد.
بزرگترین جشن ملی ایران که در نخستین روز از نخستین ماه سال خورشیدی آن‌گاه که آفتاب جهان تاب به برج حمل انتقال یابد و روز و شب برابر گردد ـ آغاز می‌شود در ادبیات پارسی گاه به نام «جشن فروردین» خوانده می‌شود.

جشن سال نو نزد آریائیان
این جشن در اصل یکی از دو جشن سال آریائی بود: آریائیان در اعصار باستانی دو فصل گرما و سرما داشتند. فصل گرما شامل بهار و تابستان و فصل سرما شامل پائیز و زمستان می‌شد. فصل سرما در اوستائی زیمه Zima و فصل گرما همه Hama خوانده شده. در زمانی بسیار کهن فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود، چنان‌که در وندیداد فرگرد اول بند 2 و 3 آمده، ولی بعدها در دو فصل مزبور تغییری پدیدار گشت چه تابستان دارای هفت ماه و زمستان پنج ماه گردید، چنان‌که این امر نیز در شرح بندهای نامبرده از وندیداد مسطور است.
در هریک از این دو فصل جشنی برپا می‌داشتند که هر دو آغاز سال نو به شمار می‌رفته: نخست جشنی که به هنگام آغاز فصل گرما ـ یعنی وقتی که گله‌ها را از آغل‌ها به چمن‌های سبز و خرم می‌کشانیدند و از دیدن چهرۀ دل آرای خورشید شاد و خرم می‌شدند ـ و دیگر در آغاز فصل سرما که گله را به آغل کشانیده توشۀ روزگار سرما را تهیه می‌دیدند.


نوروز و مهرگان
از یک طرف می‌بینیم که در عهد هند و اروپائی سال از اول تابستان «انقلاب صیفی» و با ماه تیر آغاز می‌شده و دلیل آن لغت (میذیایری) است که اسم گاهنبار پنجم از شش گاهنبار (جشن) سال است. این جشن در حوالی «انقلاب شتوی» برپا می‌شده و معنای لغوی آن «نیمۀ سال» است. از بیان بندهشن پهلوی چنین بر می‌آید که (میذیایری) در اصل در حوالی انقلاب شتوی (اول جدی) و بنابراین اول سال در حوالی انقلاب صیفی (اول سرطان) و مطابق (میذیایری شم) بوده است.
از سوی دیگر در می‌یابیم که در زمانی سال با اول تابستان شروع می‌شد ولی نه با تیرماه، بلکه با فروردین ماه ـ بیرونی، اول سال ایرانیان را در فروردین و در انقلاب صیفی می‌داند و اعیاد خوارزمی نیز مؤید این مدعا است. مسعودی در التنبیه و الاشراف گوید: «آغاز سال ایرانیان در اول تابستان و مهرگان در آغاز فصل زمستان بوده است.» در نوروزنامه منسوب به خیام آمده.: «فروردین آن روز ]سی سال گذشته از پادشاهی گشتاسب که زردشت بیرون آمد[ آفتاب به اول سرطان قرار کرد و جشن کرد.» در کتاب التاج منسوب به جاحظ آمده: «نوروز و مهرگان دو فصل سال هستند: مهرگان دخول زمستان و فصل سرما است و نوروز اذن دخول فصل گرما است.»

هنگام جشن
قرائنی در دست است که می‌رساند این جشن در عهد قدیم، یعنی به هنگام تدوین بخش کهن اوستا نیز در آغاز برج حمل یعنی اول بهار برپا می‌شده و شاید به نحوی که اکنون بر ما معلوم نیست آن را در اول برج مزبور ثابت نگاه می‌داشتند ـ مطابق حدس بعضی از خاورشناسان در عهد داریوش اول و اواخر پادشاهی او (در حدود 505ق‌م)، در هنگامی که تقویم اوستائی یعنی سال فروردین تا اسفندارمذ بجای تقویم باستانی و سالی که ماههای آن «باگایادی» و «گرماپادا» و غیره بود و از اوایل پائیز شروع می‌شد، رسماً در کشور ایران پذیرفته شد، ترتیب کبیسۀ سال معمولی به هم خورد و فقط در سال مذهبی و برای امور دینی و روحانی کبیسه را مراعات می‌کردند ولی از آن زمان به بعد سال رسمی ناقص و غیرثابت شده است ـ برخی دیگر از اندیشمندان برآنند که این ترتیب در زمان داریوش دوم (یعنی در سال 411ق.م) به عمل آمده است.
چنانکه از تواریخ بر می‌آید، در عهد ساسانیان نوروز ـ یعنی روز اول سال ایرانی و نخستین روز فروردین ماه در اول فصل بهار نبود بلکه مانند عید فطر و عید اضحی در میان مسلمانان، آن هم در فصول می‌گشت.
در سال یازدهم هجرت که مبدأ تاریخ یزدگردی و مصادف با جلوس یزدگرد پسر شهریار آخرین شاه ساسانی است، نوروز در شانزدهم حزیران رومی (ژوئن فرنگی) یعنی نزدیک به اول تابستان بود و از آن تاریخ به این طرف به تدریج هر چهار سال یک روز عقب‌تر ماند، تا در حدود سال 392 هجری، نوروز به اول حمل رسید ـ در سال 467 هجری نوروز در بیست و سوم برج حوت یعنی هفده روز به پایان زمستان مانده واقع بود ـ در این هنگام جلال‌الدین ملکشاه سلجوقی (465-485) ترتیب تقویم جدید جلالی را بنا نهاد و نوروز را در روز اول بهار که موقع نجومی تحویل آفتاب به برج حمل است ـ قرار داده و ثابت نگاهداشت. بدین طریق که قرار شد در هر چهار سال یک بار سال را به 366 روز بشمرند و پس از تکرار این عمل هفت بار یعنی پس از هفت مرتبه چهار سال (یا 28 سال) بار هشتم به جای اینکه سال چهارم را 366 روز حساب کنند با سال پنجم (یعنی درواقع با سال سی و سوم از آغاز حمل) این معامله را بکنندو بدین ترتیب روی هم رفته سال جلالی نزدیک‌ترین سال‌های دنیا به سال خورشیدی حقیقی که 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه است می‌شود.

جشن فروردین و فروردگان
فروردین از ریشه فرور و فرورد است که از یک واژۀ پارسی باستان به ما رسیده: در سنگ نبشتۀ بهستان (بیستون) داریوش بزرگ یکی از هماوردان خود را به نام فراورتی Faravarti یاد کرده. دومین پادشاه ماد نیز فرودتی نام داشته و پدر دیاکو سردودمان پادشاهان ماد هم که در 713ق.م به تخت شاهی جلوس کرد همین نام را داشته، فرودتی با واژۀ اوستائی فروشی Farvashi و پهلوی فروهر Farvahr برابر است. در اوستا فروشی یکی از نیروهای نهانی است که پس از درگذشت آدمی با روان و دین از تن جدا گشته به سوی جهان مینوی گراید. هیأت واژۀ (فروردین) از هیأت اوستائی در حالت اضافه در جمع مؤنث اتخاذ شده، چه در اوستا این ترکیب همیشه با واژۀ اشاون ashâvan آمده به معنی فرودهای پاکان، فروهرهای نیرومند پارسیان ـ بنابراین در کلمۀ فارسی (فروردین) مضاف‌الیه آنکه (پاکان) باشد افتاده است.
اما فروردگان مرکب است از همان فرورد و گان پسوند نسبت و اتصاف. این لغت به جشن ویژۀ ارواح در گذشتگان اطلاق می‌شده و آن هنگام نزول فروهران است از آسمان برای دیدن بازماندگان. نظیر آن در دیگر ادیان کهن و نو نیز دیده می‌شود و آن را (عید اموات) گویند. در نزد هندوان ستایش نیاکان (پیتارا Pitara) شباهتی به این جشن ایرانی دارد ـ رومیان نیز ارواح مردگان را به نام Manes خدایانی به تصور درآورده فدیه نثار آنان می‌کردند و معتقد بودند پس از آنکه تن به خاک سپرده شد، روان به مقامی ارجمند خواهد رسید، از این‌رو در گورستان‌ها، در ماه فوریه جشنی برای مردگان برپا می‌کردند و فدیه می‌دادند. بعضی مدت جشن فروردگان را پنج روز و برخی ده روز دانسته‌اند. این عید که اکنون پارسیان هند آن را «مقتات» می‌نامند در ایران به نام فروردگان و فروردیگان و معرب آنها فروردجان و فروردیجان از لغات پهلوی فردگان و پردگان و پردجان و به اصطلاح ادبی فروردکان نامیده شده و ریشۀ آنها از لغت اوستائی فرورتی و فروشی است که در بالا گذشت.
بنابر مشهور، این عید ده روز بوده که در اصل عبارت بوده است از پنج روز آخر ماه دوازدهم با پنج روز الحاقی اندر گاه و در اواخر عهد ساسانیان و همچنین نزد اغلب زرتشتیان قرون نخستین اسلام پنج روز آخر ماه آبان با پنج روز اندرگاه که پس از آخر آبان می‌آمده است. از خود اوستا مستفاد می‌شود که این عید از زمان قدیم ده روز بوده است چه در «یشت 13 بند 49» مدت نزول ارواح را ده روز می‌شمارد ولی معذلک ممکن و بلکه محتمل است هنگامی که خمسۀ مسترقه در جلو دی ماه بوده پنج روز پایان اسفندارمذ، یعنی از 26 تا 30 آن ماه عید بازگشت ارواح به منازل خودشان بوده است و چون خمسه را بعدها به آخر اسفندارمذ نقل کردند بعضی چون فروردگان را در واقع آخرین پنج روز قبل از فروردین می‌دانستند همان خمسه را فروردگان شمردند و برخی دیگر بنابر همان سنت جاری قدیم پنج روز آخر اسفندارمز را فروردگان گرفتند و عاقبت چنان‌که بیرونی نوشته: «از آنجا که این ایام در آئین مذهبی اهمیت بسیار داشته و از زرتشتیان نمی‌بایست فوت شود عمل به احتیاط کردند و هر دو پنج روز یعنی همۀ ده روز را جشن گرفتند.»
فروردگان که در پایان سال گرفته می‌شد ظاهراً در واقع روزهای عزا و ماتم بوده نه جشن و شادی، چنان‌که بیرونی راجع به همین روزهای آخر سال نزد سغدیان گوید: «در آخر ماه دوازدهم (خشوم) اهل سغد برای اموات قدیم خود گریه و نوحه‌سرائی کنند چهره‌های خود را بخراشند و برای مردگان خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها گذارند و ظاهراً به همین جهت جشن نوروز که پس از آن می‌آید روز شادی بزرگ بوده (علاوه بر آنکه جشن آغاز سال محسوب می‌شده).»
کلمۀ جشن هم که در این اصطلاح به کار رفته با (یشتن) پهلوی و (یزشن) پازند و (یسنا) و (یشت) اوستائی از یک ریشه و به معنی نیایش و ستایش و مجازاً برپا داشتن آئین و رسوم و تشریفات (اعم از سوگ و سور) است.

در داستانهای ملی
فردوسی که بدون شک مواد شاهنامۀ خود را مع‌الواسطه از خداینامک و دیگر کتب و رسایل پهلوی اتخاذ کرده، و بکار می برد.

وجه تسمیه
از همین داستانی که بیرونی آن را نقل کرده نیک بر می‌آید که نوروز را به معنی «روز نو و تازه» یعنی روزی که سال نو بدان آغاز گردد، می‌دانستند. ابوریحان در التفهیم نوشته:
«از رسم‌های پارسیان نوروز چیست؟ نخستین روز است از فروردین ماه، و از این جهت روز نو نام کردند، زیرا که پیشانی سال نو است.»
برخی نوشته‌اند سبب آنکه این روز را نوروز خواندند آن بود که صابیان در روزگار طهمورث پدید آمدند و چون جمشید با پادشاهی رسید دین را تازه کرد و چون نوروز روز نوین بود آن را جشن گرفتند و نیز گفته‌اند: جم در شهرها می‌گردید و چون خواست به آذربایجان اندر شود بر تختی از زر نشست و مردم به دوش می‌بردند و چون فروغ خورشید برو تابید و مردم او را بدیدند، وی را بزرگ داشته بدان شادی کردند و آن روز را جشن گرفتند و آن روز میان مردم آئین شد که به یکدیگر شکر دادند.
حسین بن عمرو الرستمی که از سرداران مأموران بود از مؤبدان مؤبد خراسان سبب پیدایش نوروز و مهرگان را پرسید و او علت ایجاد نوروز را چنین شرح داد که در بطیخه وبائی پدیدار گشت و ساکنان آن به ناگزیر فرار اختیار کردند ولی مرگ برایشان مستولی شد و همگی بمردند، و چون نخستین روز فرا رسید خداوند بارانی برایشان بارید و آنان را زنده کرد و ایشان به مساکن خود بازگشتند. پس پادشاه آن زمان گفت که: «این نوروز است» یعنی روز نوین می‌باشد و در نتیجه این روز بدان نامیده شد و مردم آن را مبارک شمرده عید گرفتند.

روزهای نوروز عامه و خاصه
جشن نوروز فقط در روز اول فروردین ماه برپا نمی‌شده بلکه چندین روز دوام می‌یافته. ابوریجان در التفهیم، پساز ذکر نخستین روز فروردین، نوشته:
«و آنچه از پس او است پنج روز همه جشن‌ها است و ششم فروردین ماه «نوروز بزرگ» است زیرا که خسروان بدان پنج روز حق‌های حشم و کروهان بگزاردندی و حاجت‌ها روا کردندی: آن‌گاه بدین روز ششم خلوت کردندی خاصگان را و اعتقاد پارسیان اندر نوروز نخستین است که اول روزی است از فرنامه و بدو فلک آغاز گردیدن»
برخی در ضمن رسوم درباری، مدت این جشن را یک ماه دانسته‌اند و گروهی پنج روز اول را نوروز عامه و بقیه را نوروز خاصه نامیده‌اند. بدیهی است که اگر فی‌المثل در دربار شاهان ساسانی یک ماه جشن برپا می‌شده، این امر مستلزم آن نبود که همۀ مردم یک ماه تمام را جشن بگیرند بلکه در پنج روز اول همگی جشن برپا می‌کردند. نوروز خاصه را «نوروز بزرگ» و «جشن بزرگ» و «نوروز ملک» هم خوانده‌اند.
نخستین پادشاهی که در دو قسمت نوروز عامه و خاصه را به هم پیوست و همۀ ایام ما بین آن را جشن گرفت هرمز پسر شاهپور بود.

نوروز در ایران پیش از اسلام
از آنچه گفته شد آشکار گردید که نوروز از مراسم بسیار کهن ایرانیان آریائی است. اگرچه در اوستا از نوروز نامی نیست ولی برخی از کتاب‌های دینی پهلوی از نوروز و مراسم ایرانیان باستان یاد کرده‌اند. در بندهشن بزرگ و نیز درصد در بندهشن آمده: «زرتشت سه بار با هو و Hvôv نزدیک شد و هر بار نطفه‌ای از او بر زمین افتاد و این سه نطفه در تحت مراقبت ایزد آناهیته Anahita (ناهید ـ فرشته آب) در ردیاچۀ کسوه Kasava نهاده شده. در آنجا کوهی است به نام «کوه خدا» که جایگاه گروهی از پارسایان است. هر سال در نوروز و مهرگان این مردم دختران خود را برای آب‌تنی در دریاچۀ مزبور می‌فرستند زیرا زرتشت بدانان گفته است که از دختران ایشان اوشیدر Oshidar و اوشیدر ماه Oshidar-mâh و سوشیان Soshyan (موعودان سه‌گانۀ مزدیسنا) به وجود خواهند آمد:
بطور کلی از مراسم نوروز در دربار شاهان هخامنشی و اشکانی اطلاعات دقیقی در دست نیست و به عکس از عصر ساسانی اطلاعات گرانبها موجود است.
این رسم در عصر خلفای اسلام نیز ادامه یافت. مالیات‌های کشوری در روزگار ساسانیان در نوروز افتتاح می‌شد و یکی از جهات اصلاح تقویم و کبیسه قرار دادن سال‌های پارسی به توسط المتوکل علی الله و المعتمد بالله همین امر بود.
در بامداد نوروز مردم به یکدیگر آب می‌پاشیدند و این رسم در سده‌های نخستین اسلامی نیز رایج بوده ـ دیگر هدیه دادن شکر متداول بود ـ نویسندگان اسلامی برای علت این دو امر افسانه‌هایی چند نقل کرده‌اند که از ذکر آنها صرف‌نظر می‌شود.
همچنین در شب نوروز آتش بر می‌افروختند و این رسم تا عهد عباسیان نیز (در بین‌النهرین) ادامه یافت و نخستین کسی که این رسم را نهاد هرمزد شجاع پسر شاهپور پسر اردشیر بابکان است.

نوروز در عصر خلفا
دربارهای نخستین خلفای اسلام به نوروز اعتنائی نداشتند و حتی هدایای این جشن را به عنوان خراج سالیانه می‌پذیرفتند، ولی بعدها خلفای اموی برای افزودن درآمد خود، هدایای نوروز را از نو معمول داشتند و امیران ایشان برای جلب منافع خود مردم را به اهداء تحف دعوت می‌کردند ـ اندکی بعد این رسم نیز از طرف خلفای مزبور به عنوان گران آمدن اهداء تحف بر مردم منسوخ گردید ولی در تمام این مدت ایرانیان مراسم جشن نوروز را برپا می‌داشتند.
در نتیجه ظهور ابومسلم خراسانی و روی کار آمدن خلافت عباسی و نفوذ برمکیان و دیگر وزرای ایرانی و تشکیل سلسلۀ طاهریان، جشن‌های ایران از نو رونق یافتند. گویندگان دربارۀ آنها قصاید پرداختند و نویسندگانی مانند حمزه بن حسن اصفهانی مؤلف «اشعار السائره فی النیروز و المهرجان» آنها را مدون ساختند.
نوروز در دربار عباسیان بسیاری از رسوم خویش را حفظ کرد و از آن جمله اخذ مالیات از مردم که در زمان ساسانیان معمول بود در این زمان هم اجرا گردید و نوروز معتضدی و متوکلی در اثر همین امر پیدا شد. تقدیم هدایا از جانب بزرگان و امیران اسلامی و دیگران به خدمت خلفا از مراسم عادی به شمار رفت. از آن پس هدیۀ نوروز از رسوم درباری گردید ـ نوشتن نامه‌های تبریک (به نظم و نظر) نیز برای خلفا معمول بود.
این رسم ویژه خلفا نبود بلکه مردم عهد عباسیان نیز بدان اقتفاء می‌کردند چنان‌که سعید بن حمید به یکی از دوستان خویش نامه‌ای در تبریک عید نگاشت و گفت من چیز قابلی نداشتم تا به رسم هدیه گسیل خدمت کنم، ناچار این مکتوب را جانشین آن می‌سازم.

نوروز در آئین تشیع
محمدبن شاه مرتضی معروف به محسن فیض (1007-1091) در رساله‌ای به فارسی، در وصف نوروز و سی روز ماه چنین آورده:
«چنین روایت کرده معلی بن خنیس که در روز نوروز نزد منبع حقایق و دقایق، اما جعفر صادق علیه‌السلام رفتم، فرمود آیا می‌دانی امروز چه روز است؟ گفتم فدای تو شوم روزی است که عجمان تعظیم آن می‌نمایند و هدیه به یکدیگر می‌فرستند. فرمود به خانه کعبه سوگند باعث آن تعظیم امری قدیم است، بیان می‌کنم آن را برای تو تا بفهمی ـ گفتم ای سید! من دانستن این را دوست‌تر دارم از آنکه دوستان مردۀ من زنده شوند و دشمنان من بمیرند ـ پس فرمود ای معلی! نوروز روزی است که خدای تعالی عهدنامه‌ای از ارواح بندگان خود گرفته که او را بندگی نمایند و دیگری را با او شریک نسازند و ایمان بیاورند به فرستاده‌ها و حجت‌های او و «ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین»، اول روزی است که آفتاب طلوع کرده و بادی که درختان را بارور می‌سازد وزیده، و خرمی زمین آفریده شده، و روزی است که «کشتی نوح» بر زمین قرار گرفته و روزی است که خدای تعالی زنده گردانید جماعتی را که پس از بیم مرگ از شهر و دیار خود بیرون رفته بودند و چندین هزار کس بودند پس اولاً حق تعالی حکم کرد ایشان را که بمیرند، بعد از آن زنده گردانید، و روزی است که «جبرئیل علیه‌السلام» بر حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله نازل شد به وحی، و روزی است که آن حضرت بت‌های کفار را شکست، و روزی است که حضرت رسالت صلی‌الله علیه و آله امر فرمود یاران خود را که با حضرت «امیرالمؤمنین علیه‌السلام» بیعت امارت نمایند، و روزی است که آن حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السلام را میان جنیان فرستاد که بیعت از ایشان بگیرد، و روزی است که بار دوم اهل اسلام با امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیعت کردند و روزی است که آن حضرت در جنگ نهروان فتح کرد .
صرف نظر از صحت و سقم این خبر، در کتب بزرگان شیعه به خصوص در قرون متأخر اخبار بسیار در فضیلت نیروز (نوروز) منقول است. از این‌رو است که تنها جشنی که از زمان باستان تاکنون تقریباً بدون فوت برپا شده و هنوز هم رسماً منعقد می‌گردد همان نوروز است.


نوروز در اشعار پارسی
گویندگان ایرانی از دیرباز تاکنون در وصف نوروز و جشن فروردین که همراه مواهب گرانبهای طبیعت و هنگام تجدید عهد نشاط و شادمانی است، داد سخن داده‌اند.
نوروز فراز آمد و عیدش به اثر بر
نزد یکدگر و هر دو زده یک بدگر بر

نوروز جهان پرور مانده ز دهاقین
دهقان جهان دیده‌اش پرورده ببر بر

منوچهری مسمطی در نوروز ساخته که بند اول آن این است:
آمد نوروز هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد

باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرز زمستان و بهاران بزاد                                      
ایسکانیوز

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

آتشا ای آتشا دستم به دامانت بيا كاری كنيم

چهارشنبه سوری

 

.
.
اين غزل، غزلی آتشانه و نه عاشقانه، را پيشكش می‌كنم به چهارشنبه سوری عزيز و همه‌ی هم‌ميهنان جان در چارديواری ايران:
.
.
.
آتشا ای آتشا دســــــــــــــــتم به دامانت بيا كاری كنيم
باغ بی‌برگ ستم را آبياری … نه … عطش‌ياری كنيم

خاك پاك ميهنم را عـــــــــــنتران زشـت‌رو دزديده‌اند
لوطــيان زنجير بر گردن به زندان‌ها، بيا زاری كنيم

مير نوروزی بهار ســـبز را در رهنوردی ديده است
راه را روشــن كن ای آتش بيا تا روز را جاری كنيم

دامن مام وطن گلگون شـده از خون سُــــهراب و ندا
زردی ما را بگير و سـُـرخ‌مان كن تا عزاداری كنيم


منتشرشده در:

سالروز بمباران شیمیایی حلبچه
















طاووس « سردشت» تا ابد سرچشمه تکوین طومار و فرهمندی هومن کردستان است که خود رنگین کمان سربلندی و سرفرازی ملت کرد در قلب تاریخ است. آهای حاکمین مستبد اسلامی ننگتان باد، جنایتتان علیه بشریت و انسانیت برای همیشه در طول تاریخ در طنین است.

حلبچه؛ تو که خود سردشت دلها بودی، از چه دلهای سردشت با تو مغموم شدند؟

سیمرغ « حلبچه» تا ابد در آسمان کردستان و بر فراز کوههای سر به فلک کشیده آن در پرواز خواهد بود که خود بزمونهء خوشه پروین است.



طاووس « سردشت» تا ابد سرچشمه تکوین طومار و فرهمندی هومن کردستان است که خود رنگین کمان سربلندی و سرفرازی ملت کرد در قلب تاریخ است.